۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

عادت باد

در پناه عادت باد
به‌ اتاق های خانه‌ام سر میکشم.
بشقاب های شکسته‌ی این هم خانه‌گی
هدیه‌ی کلام توست.
ازسرسرای درو پنجره‌ بگذر
حجم خواستنی صدایم را که‌
به‌ یک جفت گوشواره‌ فروختم
بپذیر.
صدایی که‌ دو سوراخ ناخواستنی دارد
از خلال آن به‌ چشمهایت مینگرم
التماست میکنم
آنقدر بنشین
سرم را روی زانوانت بگذار
تا موهایم درپناه تو بلند شود
آنوقت جلوه ی آشفته‌ی موهایم در هیچ آینه‌ای قرار نمی گیرد.

می توانی
مرا به‌ فراموشی فو کنی

هیچ نظری موجود نیست: