۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

لذت مرگ

من خواهم مرد
قبل از آنکه صبحانه ات را آماده کنم .
قبل از آنکه چشمانت را بگشایی
لذت مرگ به شانه هايم نمی رسد
اکنون که در آرزوی ديدن چشمان باز تو هستم
و تو
فردا در آرزوی باز شدن دوباره‌ی چشمانم.
تو با چشمان بسته ات خوابی را دنبال می کنی.
لبخند می زنی.

لذت مرگ به‌ شانه‌هایم نمی رسد
اگر خواب دستانش را از گردنت باز کند
بیدار شوی و
واژگون شوی.

هیچ نظری موجود نیست: